سارا سوریان| به جز خودش چهار خواهر و برادر دیگر هم دارد. کمشنواست، اما هنرمند است. اگرچه خیلیها از کنارش بیتوجه میگذرند و در برابر انگشتان هنرمندش یک آفرین بدرقه میکنند، اما او به دنبال موفقیتی بیش از آنچه که امروز دارد، است.
در میان نقاشیهایش بیشترین طرحی که زده چهره سیاهقلم شده زنان و مردانی است که در کوچه و خیابان به راحتی از کنارش گذشتهاند و چند تصویر که با آبرنگ کشیده است. به دنبال طرحی انتزاعی در میان نقاشیهایش میگردم، اما او جز واقعیت به هیچ تصویری اهمیت نمیدهد.
دنیایی را برای خود ترسیم کرده و برگههای نقاشیاش استعداد او را به خوبی نمایان میکنند. تا یک سالگی حس شنوایی داشت، اما از آن به بعد یک گوشش ۲۵درصد و گوش دیگرش ۳۵ درصد شنوایی دارد.
تمام ارتباطی که با آدمها و دنیای بیرونش دارد همین نقاشیهاست و البته زبان اشاره که وقتی وارد مدرسه شد فرا گرفت. او لبخوانی هم میکند، خیلی از حرفهای اطرافیانش را فقط از همین طریق متوجه میشود.
منیب شریفی متولد ۳۱ شهریور ۱۳۶۶ است و این هفته مهمان تحریریه شهرآرامحله شده تا از خودش و هنرش بیشتر برایمان بگوید.
«مانند بچههای دیگر در مدارس عادی درس خواندم، اولین نقاشیام خانهای بود که در کلاس پنجم دبستان کشیدم. از همان ابتدا به نقاشی علاقه زیادی داشتم. پس از آن با ورود به هنرستان شهیدکاظمی بنا بر پیشنهاد دبیرانم در رشته عمران تحصیل کردم و مدرک کارشناسی عمران را از دانشگاه آزاد گرفتم.»
میپرسم اگر ناشنوا نبودی باز هم نقاشی میکشیدی؟ «اگر ناشنوا نبودم باز هم سراغ نقاشی میرفتم. اما موسیقی را هم دنبال میکردم، زیرا به ملودی و موسیقی هم علاقه زیادی دارم البته ورزش هم میکنم، سال۱۳۷۹ کمربند سبز را در رشته آیکیدو گرفتم، اما به خاطر تصادفی که کردم دیگر نتوانستم ادامه دهم و اکنون در رشته بدنسازی فعالیت میکنم.»
از کلاسهایش میگوید. کلاسهای نقاشی که با دیگر دوستانش که آنها هم شرایط این هنرمند محلهمان را دارند، برگزار میشود.
«من و دوستانم پنج نفر هستیم که در کلاسهای نقاشی استاد جواد حسنزاده شرکت میکنیم و نقاشی و روشهای تصویرپردازی را میآموزیم این در حالی است که استاد حسنزاده از ناحیه پا معلول است و من و دوستانم نیز معلولیت داریم. ما همه با هم به کشیدن یک تصویر واحد میپردازیم و در این زمینه به یکدیگر کمک میکنیم تا رشد کنیم. من با شروع نقاشی توانستم دوستان زیادی داشته باشم.»
با ایما و اشاره از کارها و ایدههایش با من حرف میزند. از اینکه دوست دارد نقاشی را در بالاترین سطح ادامه دهد و اینکه به دانشگاه برود. «پیش از حضور در کلاسهای نقاشی فقط چهره میکشیدم. اما اکنون با آبرنگ تصاویر مختلفی میکشم.
با مهارتی که در علوم رایانهای پیدا کردم با این وسیله نیز نقاشی میکنم، اما نقاشی با دست را بیشتر دوست دارم، زیرا از این طریق ذهنم پویایی بیشتری دارد. دوست دارم در رشته نقاشی تحصیلات دانشگاهی داشته باشم، اما این در صورتی تحقق پیدا میکند که برای ناشنوایان در دانشگاههای هنر امکاناتی وجود داشته باشد، در غیر این صورت مجبورم تنها در کلاسهای نقاشی که به صورت آزاد برگزار میشود شرکت کنم.
دوست دارم در آینده استاد نقاشی شوم و به تمام علاقهمندان به این هنر آموزش دهم. سعی میکنم به دانشجویانی که مشکل جسمی نیز ندارند طوری آموزش دهم که معلولیتم مانع از آموزش نشود.»
برخی از پاسخهایش را چند بار تکرار میکند و گاهی بیحوصله نگاهش را به زمین میاندازد، اما خستگیاش را پشت نگاههای بیقرارش پنهان میکند. میپرسم نقاشی کردن چه تاثیری در زندگیات دارد.
«با نقاشی گذر زمان را حس نمیکنم و ناراحتیهایم را فراموش میکنم و اعصابم آرام میشود. محیط کلاس نقاشی را دوست دارم و باعث میشود از حضور در آن فضا احساس خوشحالی کنم. در واقع من هیچوقت از خدا به خاطر معلولیتی که به من بخشیده گلایه نمیکنم.»
از آرزوها و روزهایی که در ذهنش برای آینده ترسیم میکند میگوید. با شور و حرارت حرف میزند و دستهایش را در هوا تکان میدهد. «میدانم که تواناییهایم خیلی بیشتر از محدودیتی است که جامعه برای معلولیتم به وجود آورده است. من همیشه در این فکر هستم که بتوانم یک روز روی دیوارهای محلهام نقاشی بکشم. آسمان بزرگ را در کنار گلهای رنگارنگ و چهرههای خندان را در کنار یکدیگر بکشم.»
هميشه در اين فكر هستم كه بتوانم يك روز روي ديوارهاي محلهام نقاشي بكشم
«بیشتر طرحها، نقاشیها و ایدههایم را در خیابان میبینم. در واقع من در خیابان همیشه در جستجوی ایده هستم، در تخیلاتم آن را میپرورانم. مردم و رفتارهایشان همیشه بهترین ایدههای من هستند. دیوارهای شهر هم ایدههای خوبی به من میدهند.
به عکاسی و کار در یک آتلیه هم فکر میکنم. میخواهم در اولین فرصت دوربینی تهیه کنم و با آن عکس بیندازم. باید با کسب مهارت در فتوشاپ بتوانم بر روی عکسهایی که خودم میگیرم تغییر ایجاد کنم. این کار برایم لذتبخش است.»
نوبت به گلایههایش که میرسد، خیلی نجیبانه حرف میزند. «کشورم را خیلی دوست دارم، اما به دلیل برخی بیتفاوتیها و نبود امکانات لازم به معلولان، دوست دارم مانند برخی از دوستانم به خارج از کشور بروم.
آنها اکنون درآمد و شغل خوبی دارند و با توجه به توانمندیهایشان توانستهاند جایگاهی در جامعه داشته باشند. تمام حضور من در جامعه به دورهمیهای دوستانه ختم میشود. هر از گاهی در بوستان ملت با دوستانم دورهم جمع میشویم و درباره خاطرات و آیندهمان حرف میزنیم.
لحظات خوبی کنار هم داریم و پس از آن به دنیای خودم باز میگردم و در خانه نقاشی میکنم.» مکثی میکند و حرفش را ادامه میدهد. «من نسبت به دیگر افرادی که سالم هستند تلاش بیشتری برای یادگیری دارم، یک فرد سالم در مقایسه با ما به راحتی مفاهیم را دریافت میکند، اما وقتی نزد برخی از اساتیدم که معلولیت ندارند میروم و سؤالهایم را میپرسم رفتار مناسبی با من ندارند و توجهی نمیکنند.
هنگامیکه سروکارم به یکی از ادارهها میافتد خیلی ناراحت میشوم، چون کسی پاسخم را نمیدهد و خیلی با بیاحترامی با من رفتار میکنند. مردم وقتی با ما صحبت میکنند از ما کناره میگیرند. پیش از آنکه استعدادهای ما دیده شود معلولیت ما دیده میشود. ابتدا که از معلولیتها آگاه میشوند تشویقمان میکنند، اما هنگامیکه پای واگذاری امور و مسئولیت به میان میآید ما را عقب نگه میدارند.
برخی از دوستانم در ادارههایی که مشغول به کار هستند به دلیل معلولیتشان حقوق خوبی نمیگیرند و در واقع حق آنها ضایع میشود. مردم اگر با محبت با ما برخورد کنند ما نیز با آنها ارتباط خوبی برقرار میکنیم.
من و امثال من فقط در خانوادههایمان احساس خوشحالی میکنیم زیرا آنها به ما بها میدهند و مسئولیت بر دوش ما میگذارند که وابسته به کسی نباشیم.
دوست دارم همینجا از پدر و مادرم تشکر کنم که همیشه حامی و پشتیبان من بودند و هیچوقت مرا به چشم یک آدم معلول نگاه نکردند. آنها همه نوع حمایت و پشتیبانی را از من میکنند.»
محلهاش را دوست دارد و وقتی حرف هممحلهایهایش میشود لبخندی حاکی از رضایت میزند. «همسایهها و هممحلهایهایم با من برخورد خیلی خوبی دارند و هرگز با تمسخر برخورد نمیکنند. آنها در کارهایم به من کمک میکنند.
فکر میکنم بیشتر مردم محله مرا میشناسند و اگر فرصتی دست دهد با همسنوسالهایم در محله ساعتها حرف میزنیم و حتی بازی میکنیم. اما در محله ما یک بوستان مجهز به امکانات ورزشی نیاز است تا در نزدیکی خانهمان فضای سبزی برای گذران اوقات فراغت وجود داشته باشد.»
* این گزارش چهارشنبه، ۱۸ اردیبهشت ۹۲ در شماره ۵۳ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.